OtherBlogs




Saturday, August 23, 2003

٭
از وبلاگ فرياد براي آزادي



و قاتلان همه جا هستند

و دستهای خونی شان را حتی

ز چشم های اشکبار تو پنهان نمی کنند

تقديم به مادر عزت ( مادر خبرنگار شهيد زهرا کاظمی ) به خاطر مصاحبه دردناک و افشاگرانه اش.



دلم گرفته است مادر
دلم گرفته است
و سنگی سنگين
ميان سينه ام آويخته است
و اشک ها مجال تنفس نمی دهند

نمای چهره غمگينت را
که روی شيشه اين صفحه منعکس شده است
اگر چه پشت پرده ای از اشک ها مه آلود است
ولی چه خوب ميشناسم
چه آشناست برايم
تکيده همچو سمبلی از رنج
شکسته همچو قامتی از درد
نشسته سوگوار به ياد عزيز مقتولت
و قاتلان که جای قاضی و قانون نشسته اند!!
و دستهای خونيشان را حتی
ز چشم های اشکبارتو پنهان نمی کنند
تراصدا کردند

هميشه حادثه اينگونه ميرسد از راه
تمام ربع قرن گذشته
هميشه قصه همين بوده است

شبی سياه و هراس آور
تر ا صدا کردند
و قاضيان قاتل
که پنجه های خونيشان را
به جامه های عزيز تو پاک ميکردند
چو سنگها نگاهت کردند
و درميان خنده های مشمئز سردشان
ترا نشان دادند
به قاتلان دگر

و قاتلان همه جا بودند
و گرگ ها همه جا بودند
و پنجه های خونيشان را
تو خوب ميديدی

و قاتلان بتو گفتند:
که دخترت مرده است
اگرچه دستهای خونيشان را
به جامه های عزيز تو پاک ميکردند

و در مقابل چشم تو يک جنازه خونين بود
و قاتلان بيشما ر دگر بودند
که سنگوار نگاهت کردند
و آن جنازه خونين را
ميان خنده های مشمئز سردشان نشانت دادند

و قاتلان دگر آمدند
و آن جنازه خونين را
به خاک سردسپردند
و گرگ ها حتی
به آن جنازه خونين نماز هم خواندند!
اگر چه پنجه های خونيشان را ميشد
ز لابلای دستهای دگر ديد

دلم گرفته است مادر
دلم گرفته است
و ميدانم
که بعدآن نماز و آن تدفين
دوباره قاتلان بسر کار خويش برگشتند
به جايگاه قاضی و قانون
که باز هم جنازه های دگر را
دوباره در شب تاريکی
ميان خنده های مشمئز سردشان
نشان بدهند
به مادران داغدار دگر
و دستهای خونيشان را
به جامه های شهيدی دگر دوباره پاک کنند








٭
از وبلاگ نسخه پيش از چاپWednesday, August 20, 2003

●قانون « كرم از خود درخت»

6 سال پيش، در جزيره كيش، زني به نام افسانه نوروزي مردي را به قتل رساند كه دوست شوهرش بود.سه سال بعد جلسه دادگاه تشكيل شد. افسانه در دفاعيات خود گفت: مقتول قصد داشته به او تجاوز كند و او از خود دفاع كرده است. اما پرونده اي كه مي توانست يك مورد ساده ؛دفاع مشروع؛ تلقي شود و با صدور قرار منع تعقيب متهم به پايان رسد، شش سال در دادگاههاي مختلف چرخيد تا اينكه ديوان عالي كشور حكم دادگاه استان را كه قتل را از مصاديق دفاع مشروع ندانسته بود، تاييد كرد. به اين ترتيب افسانه نوروزي، شوهر و دو دختر او منتظر اجراي حكم اعدام هستند. اين حكم يكي از همين روزها اجرا خواهد شد.
در واقع هسته اصلي اين پرونده مساله اقدامات قاتل (زن) در فراهم آوردن مقدمات و موجبات تجاوز است. در اطلاعيه اي كه دادگستري استان هرمزگان در پاسخ به دفاعيات وكيل افسانه كه در مطبوعات چاپ شده بود آمده است: دليل صدور حكم اعدام از سوي دادگاه بدوي، اقدامات قانل در فراهم آوردن مقدمات تجاوز است. اين اطلاعيه اشاره اي تلويحي به وضعيت لباس قاتل، هنگامي كه لحظاتي قبل از قتل با مقتول در خانه تنها بوده و... شده و تصريح شده كه متهمه خود را در معرض تجاوز قرار داده است. . در واقع دادگاه بدوي و دادگستري استان هرمزگان اعمال، رفتار و طرز لباس پوشيدن افسانه را (با توجه به اينكه از حمام بيرون آمده بوده است)، از مصاديق فراهم آوردن مقدمات تجاوز دانسته و حكم اعدام او را صادر كرده اند. هرچند ماده 61 قانون مجازات اسلامي مي گويد : « هركس در مقام دفاع از نفس يا عرض و يا ناموس و يا مال خود يا ديگري و يا آزادي تن خود يا ديگري در برابر هرگونه تجاوز فعلي و يا خطر قريب الوقوع، عملي انجام دهد كه جرم باشد در صورت اجتماع شرايط زير قابل تعقيب و مجازات نخواهد بود:
1.دفاع با تجاوز و خطر متناسب باشد.
2.عمل ارتكابي بيش از حد لازم نباشد.
3. توسل به قواي دولتي بدون فوت وقت عملا ممكن نباشد و يا مداخله قواي مذكور در رفع تجاوز و خطر موثر نباشد. » و با استفاده از اين ماده و اينكه تمايل مرد مقتول به برقراري رابطه جنسي حتي با استفاده از زور كه از سوي متهم ادعا شده از طرف مقامات قضايي نيز تكذيب نشده است، مي توان گفت افسانه نوروزي دفاع مشروع انجام داده و نبايد حكم اعدام او صادر شود .
ماده 629 همين قانون هم به كمك قضيه مي آيد :« در موارد زير قتل عمدي به شرط آن كه دفاع متوقف به قتل باشد مجازات نخواهد داشت:
الف) دفاع از قتل يا ضرب و جرح شديد يا آزار شديد يا دفاع از هتك ناموس خود و اقارب»
با اين همه و با اينكه در هيچ يك از مواد قانوني مربوط به دفاع مشروع نيامده كه اگر شخصي كه به دفاع دست زده، پيش از آن با اعمال خود شخص ديگري را تحريك به انجام جرمي بكند و بعد از آن دست به دفاع بزند، عملش دفاع مشروع محسوب نمي شود، پرونده افسانه نوروزي به خوبي نشان مي دهد تا چه اندازه در تشخيص اينكه آيا زني به قصد دفع تجاوز كسي را كشته است و عملش دفاع مشروع محسوب مي شود يا نه، ظاهر او، رفتارش، اتفاقاتي كه پيش از قتل افتاده و... همه به يكباره اهميت مي يابند و تا چه حد طرز تلقي دادگاهها و قضات راجع به اينكه آيا زن پيش از تجاوز كاري كرده كه موجب تحريك مرد شده يا به او روي خوش نشان داده، مهم است. اين استدلال تنها زماني نقض خواهد شد كه در حكم دادگاه ثابت شده باشد قتل اساسا با انگيزه حفظ ناموس انجام نشده و انگيزه هاي مشخص ديگري وجود داشته است. تنها در آن صورت است كه موضوع پرونده كاملا تغيير خواهد كرد. درست به همين دليل است كه در بخشي از اين زمان 6 طولاني، بازجويي ها بر مساله سرقت بخشي از اموال مقتول كه با همدستي شوهر افسانه پس از بازگشت او به خانه متمركز بوده است. با توجه به تبرئه شوهر افسانه از اتهام معاونت در قتل به نظر می رسد این سناریو شکست خورده است.
همچنين از دفاعيات وكيل مدافع كه بخشهايي از آن در روزنامه اعتماد چاپ شده تلويحا پيداست در مراحل طولاني و متعدد بازجويي، روند پرونده بر يافتن رابطه اي ميان افسانه و مرد مقتول استوار بوده است.
صرفنظر از اينكه قتل آقاي م. (روزنامه ها هيچگاه نام كامل مقتول و حتي نام كوچك او را آنگونه كه مرسوم است ننوشته اند و اين مي تواند سئوالات زيادي پيرامون غيرعادي بودن اين پرونده ايجاد كند.) به دليل فرار از تجاوز به عنف بوده و يا افسانه نوروزي انگيزه هاي ديگري داشته است، آنچه مهم است اين است كه تجاوز، در هر شرايطي و به هر شكلي بايد به عنوان يكي از شديدترين نحوه هاي اعمال خشونت عليه زنان بايد جرم شناخته شود و بدون در نظر گرفتن اقدامات يا شرايط پيش از اقدام به تجاوز، هرگونه عمل زن براي دفع آن بايد مصداق دفاع مشروع تلقي شود. متاسفانه هرچند در قانون ما زناي به عنف (تجاوز) جرم شناخته شده اما تعريف و ار كان آن نامشخص است.
در واقع صرف عدم تمايل زن و قرار گرفتن در شرايط اجبار، اركان جرم تجاوز را مي سازد هرچند خواست و تمايلي قبلا وجود داشته و يا ابراز شده باشد اما صرف عدم خواست زن در لحظه، جرم تجاوز به عنف را رقم مي زند. و در قضاوت پيرامون اين جرم نبايد مسائلي مثل نحوه پوشش يا رفتار زن حتي در حد تخفيف قانوني مورد توجه قرار گيرد. حتي اگر بين زن و مرد رابطه اي هم وجود داشته است باز هم از زماني كه زن نخواهد ، هر عملي تجاوز محسوب مي شود. روشن كردن تعريف و حدود و ثغور جرم زناي به عنف با توجه به تجربه زناني كه مورد تجاوز واقع شده اند مي تواند كمك زيادي به حل مسائلي از اين دست كند.
قانون دست قضات را باز گذاشته كه تشخيص دهند آيا دفاع با عمل متناسب بوده است يانه و آيا اصلا انجام قتل لازم بوده است يا نه. بنابراين قضاتي كه انگاره ذهني شان اين است كه زن اگر عفيف نباشد (عفت هم از آن واژه هاست كه بار تفسيري به تعداد آدمها دارد.) و كسي بخواهد به او تجاوز كند در واقع چون خودش را (با نحوه لباس پوشيدن، رفتار و يا حتي ابراز تمايل نسبت به مرد) در معرض تجاوز قرار داده، اگر اقدام به دفاع كند و براي دفاع از خود مرتكب جرمي شود، دفاع او مشروع تلقي نمي شود. از اين قضات محترم بايد پرسيد: آيا با توجه به اينكه در قانون چيزي درباره اقدامات تحريك كننده و تشويق كننده شخص، پيش از تعرض و دفاع مشروع نيامده، اگر كسي در خانه اش را باز گذاشت و بعد براي دفاع از مال خود در برابر سارق او را به قتل رسانيد آيا باز هم دادگاهها حكم مي دهند كه چون او خودش را در معرض سرقت قرار داده بنابراين عملش دفاع مشروع محسوب نمي شود؟ يا تنها در برابر زنان و مساله تجاوز جنسي است كه جامعه ما چنين با تفسير و تاويل و قضاوتهاي استنباطي عمل مي كند؟
انگاره ذهني «لابد كرم از خود درخت بوده» آن قدر ريشه دار و قوي است كه حتي وقتي قانوني وجود ندارد براساس آن حكم مي دهند.





٭
از وبلاگ گلناز

Wednesday, August 20, 2003



متني كه اين زير مي خونيد رو يه بار ديگه نوشته بودم . شايد براي بعضي ها كه از روزاي اول نوشتنم به وبلاگم سر مي زدند تكراري باشه ولي فكر كردم به اين روزاي داغ و تلخ تابستاني خيلي مياد . قصه نيست و حقيقت است و يكي است از هزاران و من فقط نقل قول از كسي مي كنم كه شاهد اين جنايات بوده . از او به عنوان مادر ياد كرده ام . نامي كه همبندان جوانش به علت مسن بودنش بر او نهاده بودند .



در سلول باز و او وارد شد . حالت چهره اش كاملا با چند لحظه ي قبل كه آمده بودند و بيرون برده بودندش تغيير كرده بود .
از صورتش هيچ چيز نميشد فهميد . چشمانش به نقطه اي دور خيره شده بود . براي چند ثانيه سكوت همه ي صدا ها را بلعيد . بعد آرام آرام آمد به سمت مادر ، حلقه ي نقره اي نامزدي اش را دراورد و به مادر داد و با صداي خش دار گفت : من فردا اعدام مي شوم .بعد رفت كنج سلول نشست و پشت شلاق خورده اش را به ديوار سرد و گچي سلول سپرد و زانوهاي لاغرش را بغل كرد.بغض راه گلويش را بسته بود . سرش را آرام روي زانوهايش گذاشت . مادر آهسته پيشش نشست و او را در آغوش گرفت :
ـ مي دونم خيلي سخته ، به هر حال ما هممون زنيم . ولي چاره اي نيست ، فكر كن شوهر واقعيته . اينجوري كم تر عذاب مي كشي.
به هيچ چيز فكر نمي كرد . احساس بي وزني همه ي وجودش را فرا گرفته بود . حتي درد استخوانهايش را هم فراموش كرده بود . تنها انديشه ي ذهنش اين بود : او مي بايست امشب با يكي از سربازها همبستر شود تا فردا صبح باكره از دنيا نرود . زندانبانان او اعتقاد داشتند كه دختر باكره بي واسطه وارد بهشت خواهد شد و او و امثال او را راهي به بهشت نبود .
ياد آرزوهاي بلند و بالايش افتاد . ياد فردايي كه مي خواست با كمك ” او “ بسازد . فردايي پر از نور و سرور ، مي خواست آفتاب را در آغوش گيرد ، مي خواست بهار را به خانه آورد ، مي خواست ....
آغوش مادر را پناهگاه امني يافت و خود را در آن جا كرد . دلش مي خواست گريه كند . بغض داشت خفه اش مي كرد ولي اشكي از چشمانش نمي آمد . صداي هق هق همبندانش بلند و بلندتر مي شد . سرش را گذاشت روي شانه ي مادر و چشمانش روي نوشته اي كه با ناخن بر ديوار كنده شده بود خيره ماند : ” سكوت ، مقاومت ، انكار “
سرش را بلند كرد و توي صورت مادر نگاه كرد . اشك در چشمان مادر حلقه زده بود . با همان صداي خش دار گفت : شما مرخص مي شويد ، اما يادتون باشه به همه بگيد كه ما با افتخار و سر بلندي شهيد شديم .
ديگر گريه امانشان نداد . او كه مي خواست خورشيد را براي سرزمينش به ارمغان آورد ديگر طلوع آفتاب را نمي ديد .





٭
از وبلاگ درد دل فرزند اعدام


«ما فرزندان انبوه زحمتكشاني هستيم كه در طول صدها سال با افشاندن خونشان به ما ياد داده اند كه چگونه مي توان به آزادي و زندگي شرافتمندانه دست يافت .
اين شعله ي جاوداني در جان هاي پاك مقنع، حلاج، عين القضات، ميرزا رضا كرماني، دكتر اراني و جوانان سياهكل و تا امروز جاري بوده و خواهد بود.

گيرم يكي را شعله ي تنور خاموش كرده باشد، گيرم يک بي وجود مثل من ببرد گيرم که مثل سک بترسم و فراموش کنم من هم ميتوانم به نوعي مبارزه کنم اما يكي را مثله كرده باشند، يكي را پوست كنده باشند، يكي را گردن زده باشند، ديگري را با آمپول هوا خاموش كرده باشند، چند تني را در اين جنگل و آن زندان به گلوله بسته باشند و ... تا امروز و بيشك تا فردا ...
تا انسان هست اين شعله را خاموشي نيست.

وقتي يكي از شكنجه گران از عباس جمشيدي پرسيد حال كه پاهايت براثر شكنجه فلج شده اگر آزاد شوي چكار خواهي كرد، در جواب گفت:
" درست است كه پاهايم را در زيرشكنجه هاي شما از دست داده ام ولي هنوز مغز و زبانم سالم هستند. اگرموفق شدم خودم را آزاد كنم، از راه بيان انديشه هايم به مبارزه ادامه مي دهم ."
فقط مي‌خواهم بگويم كه من از مرگ اينان و هزاران بزرگ ديگر ناراحت نيستم. از مردن آنان در سرزميني كه در آن مزد گوركن از آزادي آدمي فزون است ناراحتم!
نگاهت چه رنج عظيمي است.
وقتي به يادم مي‌آورد
كه چه چيزهاي فراواني را
هنوز به تو نگفته‌ام...
تمام رگ هاي دستم درد مکند انگار جانم از اين سوراخ ها بيرون زده هست
اما انگار باز هم مثل سک بايد به زندگيم ادامه بدم ارزش مردن را هم ندارم

خاموش، سرد، بيروح..
مثل من..

دلتنگم دلتنگ تو شنيدنت اره فقط شنيدمت اما مثل همه نه از صد بار ديدنت قشنگ تر هستي
چيزيشبيه گل بازي بچگي
کاش بودي ...........
انگار از هیچ فرشته مرگ خوش
رقاصه ای را برای خود انتخاب کرده است

به یاد آر
که تنها دست آورد کشتار
جل پاره ی بی قدرِ عورت ما بود.
خوشبینی ی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.

سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همه گان را گردن زدند.
یوغ ورزاو بر گردن مان نهادند.
گاو آهن بر ما بستند
بر گرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که باز مانده گان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.







٭
از وبلاگ هادي خرسندي

در رابطه با نوهَ امام"

نوهَ امام " که ميگويند آدم خيال ميکند لابد موجودي است قدري بزرگتر از بچهَ
شاه. " نوه " معمولاً کوچولوست اما اين نوه را من ديده ام. انصافاً سُر ومُر و
گنده است.
برخلاف بعضي روزنامه نويساني که هميشه همه جا بوده اند، من به خاطر
بي عرضگي در کار ژورناليسم، هيچوقت هيچ جا نبوده ام. پيش از انقلاب هم
هر وقت دکتر نوري زاده عکسي را که با محمود جعفريان – معاون راديو
تلويزيون- در جيب داشت و در ميآورد و نشان ميداد و ما را ميترساند من
هميشه حسوديم ميشد که چرا يک عکس با شاه يا شهبانو- سرش را بخورد –
با رئيس کلانتري محل - ندارم که روي او را کم کنم.

با اينهمه من اين حجت الاسلام سيد حسين خميني را از نزديک ديده ام و با هم
احوالپرسي کرده ايم. آقاي نوري زاده اگر باور نميکند، آخر هفته که ميرود
به بغداد حقوق سربازان آمريکائي را بدهد، يک سري هم برود کربلا از حاج
حسين آقا بپرسد.

( آذرماه 57 من با سه چهار تن دوستان از لندن رفتيم نوفلوشاتو آيت الله خميني
را ببينيم. توي يک اتاقي همراه ديگران چپيده بوديم. به ما گفتند اينجا بمانيد حاج
آقا ميآيد نماز ميخواند بعد شما برويد خصوصي صحبت کنيد. من که حرف
خصوصي نداشتم ديدم همين مانده که موقع نماز خواندن، عوضي کج و کوله
شوم و بي موقع دولا راست شوم، گندش دربيايد. پا شدم بهانه آوردم زدم به
چاک گفتم فردا ميآيم. فرداش دکتر يزدي و يکنفر به اسم جعفري تلفن کردند که
چرا رفتي ديروز؟ نگفتم ترسيدم عوضي بچرخم! گفتند حالا امروز بيائيد حاج آقا
را ببينيد. نرفتيم. حالا اگر" امام خميني" بود، شايد ميرفتيم اما حوصلهَ ديدن
حاج آقا نداشتم!

اين را ميگفتم..... موقع آمدن، توي حياط يک جوان چاق و چلهَ آخوندي با چند
نفر ايستاده بود. ما را تحويل گرفت و خوش وبش کرد و خودش را معرفي
کرد. همين نوهَ امام بود.)

چرا اينها را تعريف کردم؟ ... يادم رفت..... آهان. داشتم روي عليرضا نوري
زاده را کم ميکردم... اما انگار شاهکاري هم نکردم. خوب نوهَ امام را ديدم
که ديدم! تازه آنهم نوه اي که بيت امام او را تکذيب کرده باشد! ( نه اينکه حرف
هايش را تکذيب کرده باشند، نه ، خودش را تکذيب کرده اند!) خدا رحم کرد
کورتاژش نکردند!

من مسائل اقتصادي را وارد نيستم وگرنه ميتوانستم رقم بدهم که در آينده چقدر
از درآمد نفت صرف راضي کردن يا "سيداحمد کردن" نوهَ امام خواهد شد.






٭
از وبلاگ هادي خرسندي

در رابطه با نوهَ امام" نوهَ امام " که ميگويند آدم خيال ميکند لابد موجودي است قدري بزرگتر از بچهَ
شاه. " نوه " معمولاً کوچولوست اما اين نوه را من ديده ام. انصا�اً س�ر وم�ر و
گنده است.
برخلا� بعضي روزنامه نويساني که هميشه همه جا بوده اند، من به خاطر
بي عرضگي در کار ژورناليسم، هيچوقت هيچ جا نبوده ام. پيش از انقلاب هم
هر وقت دکتر نوري زاده عکسي را که با محمود جع�ريان – معاون راديو
تلويزيون- در جيب داشت و در ميآورد و نشان ميداد و ما را ميترساند من
هميشه حسوديم ميشد که چرا يک عکس با شاه يا شهبانو- سرش را بخورد –
با رئيس کلانتري محل - ندارم که روي او را کم کنم.

با اينهمه من اين حجت الاسلام سيد حسين خميني را از نزديک ديده ام و با هم
احوالپرسي کرده ايم. آقاي نوري زاده اگر باور نميکند، آخر ه�ته که ميرود
به بغداد حقوق سربازان آمريکائي را بدهد، يک سري هم برود کربلا از حاج
حسين آقا بپرسد.

( آذرماه 57 من با سه چهار تن دوستان از لندن ر�تيم نو�لوشاتو آيت الله خميني
را ببينيم. توي يک اتاقي همراه ديگران چپيده بوديم. به ما گ�تند اينجا بمانيد حاج
آقا ميآيد نماز ميخواند بعد شما برويد خصوصي صحبت کنيد. من که حر�
خصوصي نداشتم ديدم همين مانده که موقع نماز خواندن، عوضي کج و کوله
شوم و بي موقع دولا راست شوم، گندش دربيايد. پا شدم بهانه آوردم زدم به
چاک گ�تم �ردا ميآيم. �رداش دکتر يزدي و يکن�ر به اسم جع�ري تل�ن کردند که
چرا ر�تي ديروز؟ نگ�تم ترسيدم عوضي بچرخم! گ�تند حالا امروز بيائيد حاج آقا
را ببينيد. نر�تيم. حالا اگر" امام خميني" بود، شايد مير�تيم اما حوصلهَ ديدن
حاج آقا نداشتم!

اين را ميگ�تم..... موقع آمدن، توي حياط يک جوان چاق و چلهَ آخوندي با چند
ن�ر ايستاده بود. ما را تحويل گر�ت و خوش وبش کرد و خودش را معر�ي
کرد. همين نوهَ امام بود.)

چرا اينها را تعري� کردم؟ ... يادم ر�ت..... آهان. داشتم روي عليرضا نوري
زاده را کم ميکردم... اما انگار شاهکاري هم نکردم. خوب نوهَ امام را ديدم
که ديدم! تازه آنهم نوه اي که بيت امام او را تکذيب کرده باشد! ( نه اينکه حر�
هايش را تکذيب کرده باشند، نه ، خودش را تکذيب کرده اند!) خدا رحم کرد
کورتاژش نکردند!

من مسائل اقتصادي را وارد نيستم وگرنه ميتوانستم رقم بدهم که در آينده چقدر
از درآمد ن�ت صر� راضي کردن يا "سيداحمد کردن" نوهَ امام خواهد شد.






Thursday, August 07, 2003

٭
از وبلاگ هادي خرسندي


Wednesday, August 06, 2003

سلام صبح چهارشنبه

وقت رئيس جمهور را نگيريد

از اينهمه نامه که براي رئيس جمهور ميرسد پستچي بايد گريه اش گرفته باشد.
تازه بي آنکه متن نامه ها را بداند: آقاي رئيس جمهور مادرم را کشتند. آقاي
رئيس جمهور پسرم را در مسجد خفه کردند. آقاي رئيس جمهور در تبريز زدند
توي خايه هام.... آقاي رئيس جمهور فرزندم را شکنجه دادند .... شوهرم را
تکه تکه کردند .... روزنامه ام را بستند..... خانه ام را آتش زدند..... زنم را ترور کردند ...

خوب چکار کند بيچاره؟ براي همين است که به هيچ کارش نميرسد.
حالا توي اين هير و وير، بي بي بيا زير ابرومو بگير. اينهم يک نامهَ تازه:

<< درخواست از خاتمي براي مرمت گورستان ظهيرالدوله (!!)
شوراي علمي موسيقي پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، در نامه‌اي به
خاتمي رئيس جمهوري، خواستار مرمت گورستان ظهيرالدوله شد.>>
http://www.emrooz.org/
من اول خيال کردم لباس شخصي ها گورستان ظهيرالدوله را خفه کرده اند يا قاضي مرتضوي
دانه دانه هنرمندان را از قبر درآورده يک جسم سختي زده توي سرشان که مطمئن شود. بعد
فکر کردم لابد گورستان را تعطيل کرده اند سردبيرش را برده اند به اوين. بعد حدس زدم شايد
سرايدارش را احضار کرده اند ببينند هنرمندان در آن دنيا چکار ميکنند؟ بعد گفتم شايد ظهيرالدوله
را برده اند شکنجه داده اند که بهشت زهرا را لو بدهد ....

خلاصه هزارجور فکر و خيال کردم جز اينکه در دنبالهَ خبر آمده بود:
<< در اين نامه آمده است: گورستان ظهيرالدوله، معرف فرهنگ و فرهيختگي تاريخ معاصر
كشور است و هر سنگ مزارش برگي از شناسنامه و گنجنامه بيم‌ها و اميدهاي نسل سختكوشي
است كه در هجوم تاريكي و تباهي، با ترانه و تبسم، روزنه روشنايي را بر نسل‌هاي بعد برگشودند
تا امروز كه اين سكوت سيما، در نهاد خويش سرشار از فريادهاي فرهنگ و ادب و هنر ايراني است.
با مرمت اين مكان و ايجاد بنايي متناسب با مقاصد فرهنگي و هنري خاطر هنرمندان و هنردوستان
آسوده و به نياز فرهنگي جامعه پاسخ مساعد داده مي‌شود.>>

اين نامه را گمان کنم خود اموات نوشته باشند وگرنه آدم زنده توي اين شرايط؟ آنهم از خاتمي؟
با اينهمه گرفتاري؟.... (چه انشائي هم دارند اموات.)

جوکش را شايد شنيده باشيد که بينوائي در مسجد هي آه و ناله ميکرد که خدايا دوهزارتومن بده.
دوهزارتومن بده. پشت سرش تاجر گردن کلفتي نشسته بود دعا ميکرد خدايا ده ميليون دلار
برسون. يارو دوهزارتومنيه خيلي عز و چز ميکرد و شلوغ بازي درميآورد. بالأخره تاجره
دست کرد دوهزارتومن درآورد به يارو داد گفت بابا اينو بگير برو وقت خدارو نگير بذار به
کار ما برسه!

حالا من پيشنهاد ميکنم خانواده هاي داغدار و عزادار و اويني دار و عزيز گم کرده و فحش از
دادستان خورده ..... جمع بشوند يک پولي بگذارند گورستان ظهيرالدوله را مرمت کنند که
پرزيدنت غيور و دادگستر و با مسئوليت به باقي کارهايش برسد، نه اينکه از فردا هيأتي را
که مأمور رسيدگي به وضع دانشجويان بازداشتي کرده بود صدا کند که فعلاً برويد قبرستان
را مرمت کنيد دانشجوها دير نميشه!





٭
از وبلاگ هادي خرسندي

Monday, August 04, 2003

سلام سه شنبه

اصلاح غزل ديروز
امروز متوجه شدم غزل ديروزي سه بيتش جا افتاده. خواستم به روي
خودم نياورم حيفم آمد. بنابراين لطفاً آنرا دوباره بخوانيد. من هم امروز
بيش ازين مزاحم نميشوم.
***
تا فردا صبح شب به خير
***
سلام صبح دوشنبه

سخني گفته ولي جا زده آقاي سروش
استاد عبدالکريم سروش در نامه اي که چند روز پيش نوشته 3 بيت
از يک غزل خواجه حافظ را(خطاب به آقاي خاتمي) در پايانش آورده
که اگرچه او را < سليمان زمان > و داراي < دم مسيحا > ئي خوانده
گويا خواجهَ شيراز آن چند بيت را کافي ندانسته وعقيده دارد آقاي
سروش به اندازهَ کافي چربش نکرده و به پرزيدنت حال نداده .

در همين رابطه رئيس دفتر لسان الغيب تمامي آن غزل را به ما داده
تا در اينجا درج کنيم مشروط بر اينکه منافع حاصله به حساب استاد
سروش واريز گردد.

از شما چه پنهان به نظر ميرسد که خواجهَ شيراز چند بيت تازه هم
در رابطه با جناب استاد سروش به غزل قديمي اضافه کرده که ما
توانستيم بعض آنها را شناسائي کنيم اما تشخيص و تفکيک نهائي را
به خوانندگان عزيز واميگذاريم.

آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست

گرچه شيرين دهنان پادشهانند ولي
او سليمان زمانست و خاتم با اوست

خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

با که اين نکته توان گفت که آن سنگين دل
کشت ما را و دم عيسي مريم با اوست

روي خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست

تازه اينها که سرش را بخورد، سيد ما
گل ختمي ست که يک عالمه شبنم با اوست

در خصوص دم عيسائي او کم گفتم
به علاوه تف پيغمبر اکرم با اوست

عينهو سيب زميني، بودش ويتامين
اثر زردک و خاصيت شلغم با اوست

سر او مثل سر شاه بود بي ترديد
تازه يک کم فر شهبانو فرح هم با اوست

گرچه خود، رأي مکلا و معمم بگرفت
حاليا فحش مکلا و معمم با اوست

با دودوزه نتوان با همه بودن همه وقت
شمر هم تا سي ام ماه محرم با اوست

قتل اهل قلمش غصه نياورد وليک
لاجوردي که ترور شد همه جا غم با اوست

گفته بودند که باشد عملش گاندي وار
در عمل فلسفهَ ميرزا قشمشم با اوست

ملت از رأي خودش گشته پشيمان؟ به درک
رأي آن رهبر پيوسته معظم با اوست

سخني گفته ولي جا زده آقاي سروش
چونکه سررشتهَ صد جور چم و خم با اوست

نه به آن نامه نوشتن ، نه تملق گفتن
تازه استاد ازينگونه صفت کم با اوست

حافظا مخلص طبع تو و وبلاگ توام !
کس نديدم که چنين موضع محکم با اوست






٭
از وبلاگ هادي خرسندي


Saturday, August 02, 2003

سلام صبح شنبه

اعزام ژنرال ايراني
در خبرها آمده بود:
" نيروهاي آمريكايي به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه بغداد حمله بردند
و دانشجويان ساكن در اين خوابگاه را با زور و ضرب و شتم بيرون كردند."

ناظران سياسي اين خبر را نشانه همکاري آتي جمهوري اسلامي با آمريکا ميدانند.

قرارست هفتهَ آينده چند ژنرال عاليرتبهَ لباس شخصي از ايران عازم عراق شود.

سرلشکر سعيد عسگر و ارتشبد حسين الله کرم و آدميرال ده نمکي با تشکيل
کلاس هاي فشردهَ <پداپاخ> سربازان آمريکائي را با نحوهَ صحيح، علمي و در عين
حال اسلامي "پرتاب دانشجو از پنجرهَ اتاق خواب" آشنا ميکنند.

در يک مصاحبهَ مطبوعاتي سردار سرلشکر سعيد عسکر در پاسخ اين سوال که
آيا سربازان آمريکائي با نحوه پرتاب <اسلامي> موافق خواهند بود يا نه؟ پاسخ
داد: << علي القاعده اينگونه مسائل فرع بر اصل قضيه است و در طول پروسه
خود بخود حل ميشود.>>
وي گفت << به عنوان مثال در همان حال که دانشجوئي را از پنجره پرتاب ميکنند
بجاي اينکه بگويند <يا زهرا بگير> اگر بگويند <يا مريم بگير پليز> قضيه از حالت
اسلامي به حالت مسيحي برميگردد.>>

وي افزود << البته ميدانيم که اين تعارفات زهرابگير يا مريم بگير، فرماليته است
و مسلماً نه حضرت زهرا نه حضرت مريم عليهماسلام آنجا براي گرفتن اينها
نيستند. اين فقط يک آداب و رسومات سنتي است که در آن لحظه انسان نياز به
کشيدن فريادي از جگر دارد و با کشيدن اين فرياد نيرو ميگيرد براي پرتاب.>>

سردار سعيد عسکر به عنوان يک خاطره خنده دار براي خبرنگاران داخلي و خارجي
تعريف کرد: << امسال يادمه وقتي يکيشونو (منظور يک دانشجوي دانشگاه تهران
است) پرت ميکردم، همين که گفتم "يازهرابگير" سوسوله خواب آلوده داد زد:
<دروغ ميگه نگير! دروغ ميگه نگير!>

درين مراسم پرزيدنت خاتمي بار ديگر به اهميت و سابقه تاريخي پرتاب دانشجو
اشاره کرد و گفت در دانشگاه جندي شاپور هم وقتي برادران مغول ما حمله کردند
و اراذل و اوباش را از پنجره پرت کردند بيرون، ابتدا يک مخالفت هائي شد.

وي به نيروهاي عازم عراق گفت : دست سالم رهبر همراهتان!

***
تا فردا صبح شب به خير






٭
�� ����? ���� ������


Saturday, August 02, 2003

���� ��� ����

����� ����� ������
�� ����� ���� ���:
" ������� �������� �� ����?�� ��������� ����?�� ���������� ����� ���� �����
� ��������� ���� �� ��� ����?�� �� �� ��� � ��� � ��� ����� �����."

������ ����� ��� ��� �� ����� ����� ��� ������ ������ �� ����� �������.

������ ����� ����� ?�� ����� ��������� ���� ���� �� ����� ���� ���� ���.

���Ԙ� ���� ��?� � ������ ���� ���� ��� � ������� �� ��� �� �Ԙ��
���� ��� ������ ������� ������� �� �� ����� ���͡ ���� � �� ���
��� ������ "?���� ������ �� ?����� ���� ����" ���� �����.

�� � ������� �������� ����� ���Ԙ� ���� �Ә� �� ?��� ��� ���� ��
��� ������� ������� �� ���� ?���� <������> ����� ������ ��� �� �� ?���
���: << ��� ������� ���?��� ����� ��� �� ��� ���� ��� � �� ��� ?����
��� ���� �� �����.>>
�� ?�� << �� ����� ���� �� ���� ��� �� �������� �� �� ?���� ?���� �����
���� ���� �?���� <�� ���� �?��> �?� �?���� <�� ���� �?�� ?���> ���� �� ����
������ �� ���� ����� ����?���.>>

�� ����� << ����� ������� �� ��� ������� �����?�� �� ���� �?�ѡ �������� ���
� ������ �� ���� ���� �� ���� ���� ���������� ���� ���� ?���� �����
������. ��� ��� � ���� � ������ ���� ��� �� �� �� ���� ����� ���� ��
����� ������ �� �?� ���� � �� ����� ��� ����� ���� ��?��� ���� ?����.>>

����� ���� �Ә� �� ����� � ����� ���� ��� ���� ����?���� ����� � �����
����� ���: << ����� ����� ���� ������ (����� � ������� ����?�� �����
���) ?�� ����� ���� �� ?��� "�������?��" ������ ���� ����� ��� ��:
<���� ��?� �?��! ���� ��?� �?��!>

���� ����� ?������ ����� ��� ��?� �� ����� � ����� ������ ?���� ������
����� ��� � ?�� �� ����?�� ���� ��?�� �� ���� ������� ���� �� ���� �����
� ����� � ����� �� �� ?���� ?�� ����� ����� ����� � ������ ���� ��.

�� �� ������� ���� ���� ?�� : ��� ���� ���� ��������!

***
�� ���� ��� �� �� ���






Home


FastCounter by bCentral
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com