OtherBlogs




Sunday, February 02, 2003

٭
از وبلاگ يادداشت ها:

برای سالروز انقلاب ۲۲ بهمن

مادرم ميگفت که خواب امام زمان راديده است . خواب ديده بود که آمده است.از آسمان و شايد از ماه و يا يک کره نورانی ديگر. ميگفت که از چهره اش نور می باريده است. و ميگفت ( مادرم) ميگفت که حتی گذاشته بود او دستش را ببوسد! خوا هرم گفت راست است . به خدا راست است. می آيد و باغ ملی را قسمت ميکند و پپسی را قسمت ميکند و اسباب بازيها را قسمت ميکند و سهم ما را هم ميدهد. برادرم بی اعتنا خنديد و سر به کتابهايش فرو برد. پدرم لبخند زد . هميشه معجزه هست. شايد راست باشد. شايد امام زمان باشد. مادرم گفت ميگويند اگر بيايد آب و نان و دکتر ودارو مجانی ميشود و زندان ها همه مدرسه و کتابخانه و درمانگاه ميشوند. هيچوقت مادرم را اينقد ر خوشحال نديده بودم. شايد اولين باری بود که لبخند را روی لب هايش ميديدم . همسايه ها همه جمع بودند و گويا هرروز خدا جمعه بود و مهمانی و عروسی . شوهر اکرم خانم قسم ميخورد که پاسبان ها در چهارراه ها ميرقصيدند و آنهايی که ماشينشان تصادف کرده بود همديگر را می بوسيدند و از هم عذر خواهی ميکردندميگفت بخدا دروغ نميگويم . عباس آقا اسباب بازی هايش را حراج کرده بود و حتی به خيلی بچه ها مجانی داده بود. گفته بود که آقا امام زمان که بيايد ديگر ميخواهد باز نشست بشود و برود در رکابش و ديگر به هيچ چيزی نياز ندارد. هوا سرد بود و زمستان و کرسی ما مثل هميشه ذغال نداشت و مادر ديگر غر نميزد. مادر ميگفت از اين ببعد به همه بخاری نفتی ميدهند و ديگر غصه ذغال زمستان را نخواهد خورد و آقای عسگری معلم رياضی هم داشت شيرينی پخش ميکرد احمد پسر بزرگ حسن آقا اين را می گفت و با تعجب گفت که او را ديده است که با بچه های مدرسه سلام و احوال پرسی ميکرد. همه چيز مثل خواب بود مثل يک رويای شيرين مثل آخر زمان و روزی که امام زمان ظهورکند و ما ايستاده بوديم دم در و منتظر به آسمان خيره مينگريستيم و همه ميدانستيم که ديگر گرسنگی نخواهد بود و فقر و بيماری و سرما و زندان نخواهد بود . و ناگاه ابری بزرگ و سياه همه آسمان را پوشاند طوفان شد و رعد و برق و ديوی سياه با عمامه ای سياه از آسمان آمد همه مارها و مارمولک ها و گرگ ها و کفتار ها از سوراخ هايشان بيرون خزيدند ما بچه ها در آغوش مادران ميگريستيم و پدران بر جنازه های جوانان .غول سياه تمام شهر را تاريک کرد و سرد .و شاديها را کشت و جوان ها را به سلول های زندان و جوخه های اعدام فرستاد. برادرم اولين اعدامی بود .ديگر مادرم خواب امام زمان نمی بيند او حتی يکبار هم ديگر لبخند نزد و خواهرم هنوز طعم پپسی را نمی شناسد. پدرم هنوز غصه ذغال زمستان را ميخورد.





Saturday, February 01, 2003

٭
از وبلاگ يادداشت ها

نفرين به جنگ و آنکه برآورد نای جنگ

ديشب جرج بوش به اصطلاح خودش اتمام حجت کرد برای زين کردن اسبش ( برای حمله به سرخ پوستها!!!) درست عين جان وين با همان ژست های مسخره و با همان لحن کابوی ها ( هرچند که يک ماه صرف يادگيری و حفظ سخنرانيش کرده بود) . در هر حال جنگ حتمی به نظرميرسد. تظاهرات ميليونها مردم در همه شهرهای غرب هم گويا باد هوا بوده است . و گوش شنوايی به اينهمه مردمی که داد ميزنند ( ما جنگ نميخواهيم) وجود ندارد. نفت سرزمين های شرق ميانه بسيار انگيزاننده است. انگيزاننده تر از خود بن لادن. و به احتمال قوی اوايل مارچ مردم بی گناه عراق بايد باز در زيرزمين های تاريک منتظر مرگ خود و بچه هايشان باشند. بياييد ما هم صدای خود را بلند کنيم. چون همه مردم آزاده و انساندوست دنيا و فرياد بزنيم : ما جنگ نميخواهيم . برای هيچ انسان بيگناهی بمب و راکت و موشک نميخواهيم. انديشيدن به اينکه يک ماه بعد چه ميزان جسد اززير آوارها بيرون بايد کشيد. چه ميزان مردم گرسنه تر و آواره تر خواهند شد قلب هر آدمی را به درد ميآورد. نفرين به جنگ و آنکه برآورد نای جنگ





٭
از وبلاگ يادداشت ها
پنجشنبه، 10 بهمن، 1381
نفرين به جنگ و آنکه برآورد نای جنگ

ديشب جرج بوش به اصطلاح خودش اتمام حجت کرد برای زين کردن اسبش ( برای حمله به سرخ پوستها!!!) درست عين جان وين با همان ژست های مسخره و با همان لحن کابوی ها ( هرچند که يک ماه صرف يادگيری و حفظ سخنرانيش کرده بود) . در هر حال جنگ حتمی به نظرميرسد. تظاهرات ميليونها مردم در همه شهرهای غرب هم گويا باد هوا بوده است . و گوش شنوايی به اينهمه مردمی که داد ميزنند ( ما جنگ نميخواهيم) وجود ندارد. نفت سرزمين های شرق ميانه بسيار انگيزاننده است. انگيزاننده تر از خود بن لادن. و به احتمال قوی اوايل مارچ مردم بی گناه عراق بايد باز در زيرزمين های تاريک منتظر مرگ خود و بچه هايشان باشند. بياييد ما هم صدای خود را بلند کنيم. چون همه مردم آزاده و انساندوست دنيا و فرياد بزنيم : ما جنگ نميخواهيم . برای هيچ انسان بيگناهی بمب و راکت و موشک نميخواهيم. انديشيدن به اينکه يک ماه بعد چه ميزان جسد اززير آوارها بيرون بايد کشيد. چه ميزان مردم گرسنه تر و آواره تر خواهند شد قلب هر آدمی را به درد ميآورد. نفرين به جنگ و آنکه برآورد نای جنگ





٭
از وبلاگ خسن آقا

واقعاْ كه جاي تعجب دارد، اصلاْ باورم نميشود كه اين انجام پذير است ولي حقيقت دارد.

همين چند ماه پيش بود كه به نحوه دريافت سهميه آب استحقاقي ايران از افغانستان اعتراض كرديم و در مورد فروش آب كرخه به كويت تذكر داديم كه امروز ميشنويم كه آب كرخه بمدت سي سال با مبلغ نامعلوم از طرف ايران به كشور كويت فروخته شده است . براي انتقال آب ( همان چيزي كه وسيله اعمال فشار تركيه بر كشورهاي همجوارش ميباشد و سدها ساخته شده است) نيز شركتي مشترك مابين ايران، كويت و انگلستان تاْسيس گشته كه وظيفه لوله كشي را بعهده گرفته و نيز نكته جالب در اين است كه در اين شركت دو كشور ايران و كويت هر كدام با سي و پنج در صد و انگلستان با سي در صد سهيم هستند.

خلاصه : آب ايران بمدت سي سال بوسيله شركتي كه ايران در آن در مجموع در اقليت محض واقع است به مبلغي كه فقط براي از ما بهتران معلوم است بفروش ميرسد. به اين ميگويند مردم سالاري در ايران و تا‎ْمين آينده مردم ايران. من ديگر نميدانم كه چگونه بايد به اين دولت و اين ملت در مورد آينده خودشان هشدار داد.





٭
از وبلاگ خاوران:

● آقاي خاتمي! دانشجويان در حوادث خرم آباد زنداني شدند اما چماق به دستان آزادند
«پرويز مرادي» دانشجويي كه به خاطر حوادث خرم‌آباد در شهريورماه 1379 در زندان به سرمي‌برد، در نامه‌اي خطاب به رئيس‌جمهوري، رئيس‌مجلس، وزير كشور، كميسيون‌‌هاي امنيت ملي، اصل 90 و قضائي و كميته تحقيق و تفحص از حادثه خرم‌آباد نسبت به عدم آزادي خود با وجود گذراندن نيمي از مدت محكوميت اعتراض كرد.
وي در نامه خود با اشاره به اينكه به دوسال حبس محكوم شده است، گفت: ما در نامه‌هايي كه نوشتيم اعتراض خود را به پرونده‌سازي، نحوه بازجويي با چشمان بسته و... اعلام كرديم.
پرويز مرادي در نامه خود نوشته است: به‌وجود آورندگان حادثه خرم‌آباد، كساني كه فرودگاه خرم‌آباد را بهم ريخته و دانشجويان را مورد ضرب و شتم قرار دادند باوجود آنكه همگي از طرف ضابطين دادگاه دستگير شده بودند، آزاد شدند.
مرادي خطاب به رئيس‌جمهوري نوشته است: گفتيد از طرف شما با مسئولان عالي رتبه نظام صحبت مي‌كنم كه از نيروهاي چپ و راست در حادثه خرم‌آباد، كسي به زندان نرود. در حالي كه تنها چماق‌به‌دستان به زندان نيامدند و شكايت ما از ضابطين دادگاه به دادسراي نظامي بعد از گذشت 17 ماه به نتيجه نرسيد.
زنداني حادثه‌ خرم‌آباد اصلاح‌طلبان را فاقد جرأت براي حمايت از محكومان خرم‌آباد دانست و آنها را متهم به خودي و غيرخودي كردن در جبهه اصلاحات كرد.
□ نوشته شده






٭
از وبلاگ زنانه ها:

Wednesday, January 29, 2003

من ترانه ، 15 سال دارم.
اين فيلم يکی از فيلمهای موجود در فستيوال گوتنبرگ ( يوتبوری) است . ضمن اينکه ديشب هم از تلويزيون سراسری سوئد پخش شد.
ترانه دختر نوجوانی است که پدرش در زندان است و مادرش مرده. او با مادربزرگ بيمارش زندگی می کند. درس می خواند و کار می کند و با وجود مشکلات موجود شاگرد نمونه ای است. ترانه در مرحله ای متوجه امير پسر جوان و پولداری که از آلمان آمده و در مغازه دايی اش وقت میگذراند می شود و امير به او ابراز علاقه می کند و ترانه با مشورت و اجازه پدر و فاميل صيغه امير می شود. رابطه اين دو که بيشتر به شکل دوستانه و در مرحله شناخت نشان داده می شود به دليل بی مسئوليتی امير به سردی می گرايد و بعد از چهار ماه ترانه طلاق می گيرد. در همين مدت مادر بزرگ هم می ميرد ، و ترانه تنها ی تنها می شود. فاميل ها خانه مادربزرگ را که تنها محل سکونت ترانه است ، بدون توجه به موقعيت او فروخته و ترانه با مقدار کمی ارث که بدستش می دهند اتاقی را رهن می کند. امير به آلمان بر می گردد. و ترانه بعد از مدتی متوجه می شود که حامله است و با وجود پيشنهاد مادر امير در مورد کورتاژ تصميم می گيرد که بچه را نگه دارد.در همين رابطه چون به پدر نمی تواند بگويد حامله است مورد بی مهری پدرش که رابطه بسيار خوب و عاطفی را با هم دارند قرار می گيرد و پدر از او می خواهد که يا تهران را به مقصد منزل بستگان ترک کند و يا ديگر به ملاقات نيايد. در اينجا تنها منبع تغذيه احساسی ترانه هم قطع می شود.ترانه برای اينکه شناسنامه بچه نام پدر داشته باشد از مادر امير کمک می خواهد. مادر امير بچه را نفی می کند و ترانه برای اثبات اينکه پدر بچه امير است مجبور به تلاش می شود. در انتها وقتی توانسته است پدر بودن امير را ثابت کند در اداره ثبت احوال نام پدر بچه را ثبت نمی کند و جلوی نام پدر ندارد نوشته و بچه را با نام خانوادگی خود به ثبت می رساند.
بازی فوق العاده ترانه عليدوستی در فيلم چشمگير است اما فيلم بسيار غير واقعی است. در تمام مدت فيلم به خود می گفتم آخر چگونه ؟ اين دختر از کدام منبع احساسی تغذيه می شود دختر بچه 15 ساله ای که هيچ کسی را در دنيا ندارد بجز پدری که همه چيزش را با او در ميان می گذاشته اما در مورد بچه سکوت می کند و اين ارتباط را هم از دست می دهد. در جامعه ای پهناور و بی در و پيکر و بدون امنيت ، بدون همدم و همراهی. بدون دوست و رفيق همزبانی ، چگونه می تواند نشکند. چگونه می تواند دوام بياورد. عزيزی که با من به تماشای فيلم نشسته بود ، شايد غم را در چهره ام ديد و شايد نگرانی که گفت: مهشيد..فيلمه بابا...
و دقيقا همين گونه بود. من ترانه ، 15 سال دارم فيلم بود. فيلمی که بر واقعيات اجتماع استوار نشده. فيلمی از استحکام و قدرت دختری که امکان وجودی ندارد. دختربچه بی پناهی که با جامعه مرد سالار در افتاده است. مجبور به ترک مدرسه . مجبور به زاييدن فرزندش در تنهايی و بزرگ کردن او در تنهايی مطلق ، بدون کمک و ياوری بزرگسالی می شود. اما هميشه با روحيه قوی و لبخند در پرده ديده می شود. اين دختر نازنين تنها در روی پرده سينما جان می گيرد.
مسئله ديگری که مرا تحت تاثير قرار داد نگاه کارگردان ( آقای صدرعاملی ) به مسائل جوانان و تشکيلات زنان بود.
ترانه به دليل مشکلات مالی و کار قادر به بيرون رفتن با دوستان نيست. مهمانیهای جوانانه ، کافی شاپ رفتن. با دوستان گشتن برای او معنی ندارد. مدرسه ، کار، خانه..اينها زندگی ترانه را تشکيل می دهند. ترانه بارها به عنوان يک دختر خوب خطاب می شود. حتی از طرف مادر امير، زنی که درانجمن زنان فعال است. نقش مادر امير، خانم کشميری هم جالب است. او تنها با در نظر گرفتن پسر خود و منافع پسر و خانواده اش قدم بر می دارد. سالار منش است ، در بسياری موارد به امير اصلا اجازه حرف زدن نمی دهد وبه جای او تصميم می گيرد و حرف می زند . منافع زنان برای او بی معنا است. دختر نوجوانی را با فرزندی در شکم، به ميراث خوار بودن و کلاه بردار بودن متهم می کند. به او تهمت ولنگاری جنسی می زند و اينکه پدر بچه می تواند هر کسی باشد. برای خلاص شدن از دست ترانه برای او خواستگار جور می کند. رفتار او با دختران فراری هم بسيار تحقير آميز و زننده است. خانم کشميری در فيلم نماينده زنی فعال در جنبش زنان است. زنی که به هر چيزی فکر می کند بجز مشکلات زنان. زنی که خودخواهی و منافع مادی خود و خانواده را بر منافع انسانی بی پناه ترجيح می دهد. زنی که اگر کمک مالی برای ترانه جور می کند به عنوان صدقه و برای شايد عذاب وجدان خودش است و نه به عنوان زنی که اين امر را وظيفه خود و وظيفه جنبش می داند.زنی مردسالار. و او در فيلم نماينده جنبش زنان است..چرا ؟
نمی گويم که تمام زنان فعال جنبش ، فرشتگانی از آسمان فرو افتاده هستند. در جامعه مرد سالار ، زنان نقش عمده ای در تبليغ و ترويج، الغا و انتقال و اجرای فرهنگ مرد سالاری دارند. من از اين زنان زياد می شناسم. جنبش زنان از اين جامعه جدا نيست و تمام افراد اين جنبش از آگاهی لازم برای برخورد با خصوصيت های و رسوب های فرهنگ مردسالاری در خود برخوردار نشده اند. بسياری از زنان پدر سالارانه رفتار می کنند. بسياری از اين زنان زن سالاری را جانشين مرد سالاری می دانند. نفی وجود چنين انديشه و برخوردی در درون جنبش ، دروغی محض است، تفی سربالاست که به صورت خودمان فرو می افتد. اما اين فيلم بر اساس ماجرا واقعی ساخته نشده . ترانه، امير ، خانم کشميری در ذهنيت فيلم نامه نويس و کارگردان زندگی می کنند و بر صحنه جان گرفته اند. با چه منظوری تنها زنی که جنبش زنان را در فيلم نماينده گی می کند از خصلت های سالار منشانه و ضد زن برخوردار است ؟ آیا اين امر قدمی در جهت تبليغ ديدگاه ضد جنبش زنان نيست ؟
فيلم ديد درستی از مسئله دختران فراری هم به دست نمی دهد. اين دختران در فيلم وجود دارند. يکی از آنها از ترانه که به او مهربانی کرده و جايش داده دزدی می کند. در حالی که ترانه که دختری تنها و بی کس است ، نسبتا به راحتی کار گير می آورد ، اين دختران به تن فروشی و حضور در محلات لوکس اشتغال دارند. به يک معنا اين دختران به نظر فيلم ساز حق انتخاب دارند. زندگی شرافتمندانه ، يا نان شب را در بستر غريبه ای آلودن.
برخورد فيلم با مسئله سقط جنين هم از نظر من غير معقول است. در صحنه ای مادر امير ضمن پيشنهاد سقط جنين کودک ترانه می گويد : هنوز دير نشده . زير چهار ماه است. ديه اش را بدهيم کار تمام است. من در مورد پولش به تو کمک می کنم. حرف از ديه است. يعنی سقط جنين عملی قانونی است ؟ و هر گاه اراده کنی با پرداخت مبلغی در بیمارستانی لوکس و بهداشتی قادر به سقط جنين هستی ؟ ترسی از دستگيری و تعقيب قانونی برای بيمار و پزشک و پرستار هم وجود ندارد؟
آیا به راستی اين جامعه ايران است ، يا اينکه فيلمساز در رويا زندگی می کند. می دانم که در ايران هر کاری با پول انجام شدنی است. اما اين عمل غير قانونی است. نام آن پول ديه نيست، رشوه است. هزينه است.. وقتی حرف از ديه زده می شود.موازين اسلامی و قانونی به ميان می آيد ، اينجا قصد قانونی جلوه دادن سقط جنين است..به چه دليل ؟
مدتها منتظر ديدن فيلم من ترانه ، 15 سال دارم بودم. ديشب اين فيلم را ديدم. و به قول عزيزی که در تماشای فيلم با من همراه بود..اين فقط يک " فيلم " بود. از حقايق اجتماعی در آن کمتر نشان بود و هيچ قصدی در ريشه يابی مشکلات زنان نداشت. بازی بسيار زيبای ترانه ً جوان و وجود رابطه دوست داشتنی ترانه و پدر ، نمی تواند فيلم را نجات دهد.







٭
از وبلاگ بامداد:


٭ انسانيت مهم تراست:آدم نمي داندبه کجاي اين شب تيره بياويزدقباي ژنده اش را!!به هرچه که بنگري خشم انگيز است!!يکي ازاين خشم انگيزهاملاک فضيلت در ميهن آريايي اسلامي است.درموردزنان که همه چيزخلاصه مي شوددرزيبايي.همه پيرومرحوم اسکاروايلد هستند که مي گفت زيبايي فضيلت است.ملاک هاي زيبايي هم که خاستگاه اش فرهنگ رومي يوناني است.بيني هرچه کوچک ترزيباتر(زنده باد تراشکاران بيني!!)،چشم هرچه درشت ترزيباتر(حيف که نمي شودباجراحي درشت کردچشم را!!)، چراوارون اين نباشد؟!!
درباره ي پسران داستان اندکي ظريف تراست!!هرکه باهوش ترباشدبهتراست!!به قول عوام تيزتربودن!!اين تيزتربودن درمبتذل ترين حالت به تکاپو براي سري ميان سرهادرآوردن مي کشدودربهترين حالت به نخبه گرايي ومدرک پرستي.درجامعه اي که درچنبره ي تبليغات رسانه هاي سطحي قراردارداين نگرش مدام بازتوليدمي شود.دانش همچون بتي درپرستشگاه قرارمي گيرد!!هرکسي مي کوشدخودراوخويشان خودراباهوش قلمدادکند.به تازگي هم که واژه فرنگي آي کيو زبانزدهمگان است!!شايدريشه ي اين گرفتاري رابايددرآموزش وپرورش جست که درآن نمره نگري محوريت دارد.
کاربه جايي کشيده است که زوجه هم به تازگي مدام درکاراثبات آن است که بامدادک ازهمگنان اش باهوش تراست!!فلاني دراين سن فلان کاررانمي توانست بکندامابامدادک مي تواند!!
به راستي آن چه که سبب مي شودانساني براي مان گيرايي داشته باشد چيست؟!!زيبايي ؟!!هوش مندي؟!!براي من که اين گونه نيست!!





Home


FastCounter by bCentral
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com