OtherBlogs




Friday, August 30, 2002

٭
از وبلاگ سايه:

Wednesday, August 21, 2002


٭ بعد از مدتها سوار اتوبوس شدم .گرمم بود وكلافه و عصباني به خيابونها و به مردم نگاه مي كردم و يك حس بيزاري شديد ، يك حس ناتواني و نا اميدي از عوض شدن اوضاع به شدت آزارم مي داد.
به خودم مي گفتم از كي؟از كي اين حالت بيزاري در من به و جود اومده؟چي داره منو انقدر آزار ميده؟وجود اين همه زن چادري كه باعث ميشه احساس خفگي و گرما صد برابر بشه؟ديدن مردها و پسرهايي كه خودشون رو به اون ميله وسط اتوبوس مي رسونند و زل مي زنند به صورتهاي عرق كرده زنها؟يا ديدن اين حالت دورويي و بي ترحمي وبدختي تو چهره هاي همه مسافرا ؟نكنه مازوخيسم گرفته باشم ؟
سعي كردم اعتنا نكنم و بيرون رو نگاه كنم .چشمم افتاد به تابلو هاي بي سليقه تبليغاتي .دريغ از يك سر سوزن ذوق .آدم از ديدن قيافه هنر پيشه ها گريه ش مي گرفت.به جز تك و توكي از تا بلوها تركيب رنگ بقيه افتضاح بود.يدوباره نگاهم افتاد به داخل اتوبوس اين بار دقيق تر نگاه كردم و دليل بيزاري وكلافگيم رو فهميدم.
به جز من و يك دختر ديگه ،همه زنها سرتاپا سياه پوشيده بودن،سياه.
رنگ،
ما توي اين شهر رنگ رو كم داريم.به تابلوها نگاه كردم.
ذوق،ما توي اين شهر ذوق روكم داريم.به چهره عبوس مسافرها نگاه كردم.
خنده،ما توي اين شهرخنده روكم داريم.
به مردهاي مشتاق اون طرف ميله نگاه كردم.
تفريح ، ما توي اين شهر تفريح رو كم داريم.
ما توي اين شهر آرامش رو كم داريم و سلامتي رو و روراستي و مهربوني رو...

راستي ، يكي به من جواب بده، ما توي اين شهر،اصلا ، چي داريم؟






Tuesday, August 20, 2002

٭
از وبلاگ اژدهاي شكلاتي:


● اين يکی رو نمی دونستم!
ميدونستم ديه زن نصف مرده! ولی اين يکی ديگه خيلی مسخره است!

اگر مردی بزنه زنی رو بکشه ، خانوادهء مقتول بايد نصف ديه قاتل رو بهش بدن تا بتونن قصاصش کنن! يعنی هم دخترشونو، پارهء جيگرشونو از دست بدن، هم دستی يه پولی به قاتل بدن! ( از شیرین عبادی)
آقا قاتل عزيز بفرماييد! اين پولو بگيرين تا اجازه داشته باشيم مجازاتتون کنيم! اصلا قتل به اين باحالی ديده بودين؟


اعتراض هم ميکنی ميفرمايند که:
بين زن و مرد تفاوتهايی وجود دارد ، در اسلام اين تفاوتها در نظر گرفته شده و حقوق زن و مرد بر اين اساس پايه ريزی شده! نمی دونم تشابه آری تفاوت خير، يا تفاوت آری تشابه خير!
آقا بر منکرش نعلت! زن و مرد تفاوت دارن! کور که نيستيم ميبينيم! ولی کی ميگه خون مرد از زن رنگين تره؟ حالا اعتراض ميکنی بر ميگردن ميگن که چون مرد نون آور خونه اس پس برای همين بايد قصاصش بيشتر باشه! و چون اون قاتله نون آور خونه اشه بايد بهش پول داد. بابا عجب دور ان ديشن اينا!
حالا اين همه زن وجود داره که نون آور خونه هستن! عمراً يه همچين قانونی براشون پيش بينی شده باشه! تازه نون آور بودن که دليل نميشه آدم بودنش دوبرابر يه زن بيارزه! اونم آدمی که زده عزيزتو کشته! مگه اصل جرم تغييری کرده؟ يه انسان به دست انسان ديگه ای کشته شده!
نه! بابا منصف بودن به خدا ! فقط گفتن نصف ديه ء قاتلو بايد بپردازن تا قصاصش کنن!
معلومه تو مملکتی که زنها رو زنده بگور ميکردن اين يه انقلابی بوده در تساوی حقوق! همين که زن بودنشون جرم نبوده خيلی بوده!


انسانيتمون نصفه اس! عقلمون نصفه اس! حقوقمون نصفه اس! فکر کنم تنها چيزيمون که بايد کامل باشه چيزمونه!
از اين به بعد يادم باشه تو خيابونا يه وری راه برم! تا فقط نصفم ديده بشه!






Tuesday, August 13, 2002

٭
از وبلاگ صدملك دل


سلام...امروز قرار بود آن دوست عزيزی که خيلی دوستش دارم بيايد اينجا..همان که برای بار هشتم امتحان دکترا داده و قرار است مصاحبه شود...صبح اول وقت تماس گرفتم ببينم نهار می آيد يا نه..گفت لابلای کتابها و ونگ ونگ گريه کودکش گير کرده ..تازه عصر هم بايد برود ديدن مادر شوهر...و بنابراين قرارمان افتاد برای بعد از مصاحبه اش که حداقل يکی از گيرها باز شده باشد...گاهی به زندگی زنان بچه دار و شوهر دار که نگاه می کنم ، احساس می کنم در عين اينکه دلم می خواهد سر و سامان بگيرم و از اين تجرد خلاص شوم ، اما در انتهای دلم با اين تنهايي چه حالی می کنم..تازه اين دوست من از آن دسته زنانی ست که تمام قراردادهای سنتی يک جامعه شرقی را شکسته است...شوهری دارد که تقريبا بيش از هر زندگی مشترکی ، می شود معنی اشتراک را کنارشان ببينی...مادری دارد که بچه اش را از صبح تا شب نگه می دارد و دوستم می رود دانشگاه و روزنامه ای که مدير مسئول آن است...کتاب خواندن و مسافرت و مهمانی هايش برقرار است... در کنار تمام اينها يک بخشی از وجودش هم زن خانه دار است و مادر ...بيشتر ما زنان ايرانی تا ازدواج می کنيم غرق می شويم توی پيش بند آشپزخانه و مغزمان را بوی قورمه سبزی و گريه بچه پر می کند..يادمان می رود که خودمان هم زمانی يک شخصيت مستقل به نام انسان بوديم...اول خودم را بگويم ..آن زمان که متاهل بودم ، فکر می کردم بايد بهترين شيرينی ها و غذاها را من فقط بلد باشم...صبح زود بيدار می شدم می رفتم نانوايي..کاری که از اول عمرم نکرده بودم و ديگر هم تکرار نشد..صبحانه را می چيدم و شوهرم را صدا می زدم..غذايش را آماده می گذاشتم...آن اوايل که سرباز بود ، هيچ ..بعد که سر کار رفت ظرفش را با آداب مخصوصی پر می کردم ..می رفتم سر کار..ساعت 4 که می شد می رفتم تدريس خصوصی..تا حدود 7 يا 8 ..بعد هم خريد خانه ...هن و هن کنان که بر می گشتم می ديدم شوهرم در حال ورزش يا کتاب خوانی ست...تازه آشپزی شروع می شد..نهار و شام بايد فرق می کرد..اغلب شبها تا 11و نيم در حال پخت و پز بودم ...اگر روزی تدريس نداشتم و زود بر می گشتم تنها برنامه ای که می ديدم ، آشپزی تلوزيون بود..آن روز حتما شيرينی يا غذای جديد را می پختم..دو چيز در اينجا جالب است..يکی اينکه برای تمام اينها که می کردم هيچ وقت کسی تشکر نکرد..و ديگر اينکه اصلا شوهرم شيرينی دوست نداشت !! تمام اين قوانين پخت و پز را خودم از سر نادانی و اينکه گمان می کردم هر چه کدبانوتر باشم بيشتر او و خانواده اش خوششان می آيد ، برقرار کرده بودم..روزهای تعطيل ، آن اوايل که ميانه مان خوب بود ، بعد از نها ر به اصرار او دست از آشپزخانه می کشيدم تا کنارش دراز بکشم...وگرنه او می خوابيد و من تا عصر رفت و روب می کردم..اينها حتی خواصی نبود که از مادرم به ارث برده باشم..مادرم تا آن وقت که می توانستيم زنی را شبانه روز در اختيار داشت برای کمک..بعد هم با آموزشهای آن زن ، ما سه خواهر شديم کدبانو...و وقتی رفت تقريبا باز مادرم کار خاصی نمی کرد...پدرم هميشه تا می ديد که او خسته است ، کمک می کرد..در آن دوران مرد سالاری که تمام مردان فاميل صدا می زدند :" زن ...چای بياور.." پدر من ، در همه ساعاتی که مهمان داشتيم بيش از همه مان کار می کرد و ظرف می شستو آشپزی می کرد..شيرينی پزی هم ياد گرفت ..چون مادرم ناز می کرد که مچ دستش از ورز خمير درد می گيرد...اينکه من " اوشين " بار آمدم ، نمی دانم تقصير که بود...به هر حال در آن روزهای آخر تاهل ، يک روز شوهرم گفت کاش به جای اينهمه علاقه ای که به آشپزخانه داشتی ، مثل ساير دختران فاميل موسيقی بلد بودی...و من آن روز بسيار رنجيدم..امروز که فکر گذشته را می کنم ، می بينم تمام آنچه از نادانی کردم ، غلط بود..در اثر رفتار غلط من بود که او شاه خانه شد و من اوشين بودم...هيچ وقت نگذاشتم بفهمد که خسته ام..توان آنهمه کار در بدن ضعيفم نيست...از بی خوابی و خستگی ست که مدام عصبی می شوم...به جای آنکه به فکر لذت بردن باشم ، دائم به لذت دادن فکر می کردم..بی خيال از اينکه لذت دادن و فداکاری دوره ای دارد..بلاخره آدم طاقتش طاق می شود و فرياد می زند که پس حق من از زندگی چيست؟ طرف مقابل هم خسته می شود..شوهر من به جای يک زن جوان تحصيل کرده که روز و شبش را شيرين کند ، يک خدمتکار شبانه روزی نصيبش شده بود و سر انجام رفت تا آنچه می خواست بيابد...و من هم از آن زمان تا امروز ديگر نه کيک پختم و نه بيش از يک ساعت آشپزی کردم






Friday, August 09, 2002

٭
از وبلاگ بامداد:

٭ حکايت تجارت آزاد:داستان تجارت آزاد که ليبرال ها سنگ اش را به سينه می زنند داستان جالبی است ،داستانی که بااندکی کنکاش درچگونگی سازوکارتجارت جهانی بهتر می توان به چندوچون اش پی برد.هم اکنون از بزرگ ترين شرکت ها وبانک های جهان 48درصدشان امريکايی،30درصدشان اروپايی وتنها10درصدشان ژاپنی اند يعنی قدرت اقتصادی جهان دراين سه گستره ی جغرافيايی تمرکزيافته است.دراين نظام امپراتوری وار،ايالات متحده همچنان نيروی چيره وبرتراست.ازهرده بانک برترجهان پنج بانک امريکايی است واين شاخص درموردشرکت های داروسازی،مخابراتی،فناوری اطلاعات،نفت وگاز،نرم افزاری وبيمه به ترتيب شش،چهار،هفت،چهار،نه،وچهاراست.فقط دربخش بيمه است که اروپاييان دست بالا رادارند(پنج دربرابر چهار).سلطه ی امريکا به ويژه دربخش بانک داری،داروسازی وزيست فناوری،فناوری اطلاعات ونرم افزارچشم گير است.يعنی شرکت های بزرگ امريکايی اقتصاد نوين وکسب وکار جهان را درچنبره خودگرفته اند به طوری که90درصدازده شرکت برتردنيا،72درصداز25 شرکت برتردنيا،70درصداز50شرکت برتردنياو57درصداز100شرکت برتردنياراتشکيل می دهند.شرکت های افريقايی وامريکای لاتين دراين فهرست جايی ندارندواز500شرکت برتردنيا تنها 3شرکت دراختيارببرهای آسيايی است(يعنی کم تر ازيک درصد).
ناگفته پيداست که چنين تمرکزی چه پيامدی برای کشورهای جهان سوم دارد.کافی است که اين کشورهابازارهای خودراتحت "آزادسازی"قراردهندتادريک چشم به هم زدن همه چيزرادراخـتياربلوک امريکا-اروپاقراردهند.اين سخن ليبرال ها نيز که می گويند تجارت آزادسبب می شود تا"قابليت رقابت" اقتصادی درجهان سوم افزايش يابد ياوه ای بيش نيست.ازسوی ديگراين تسلط ناشی ازکارآيی،مديريت يا دانش شرکت های امريکايی واروپايی نيست ودستاورد مستقيم خط مشی های حمايتی دولت های شان است.همين چندماه پيش بودکه کنگره امريکالايحه ی ده ساله ای راتصويب کرد که براساس آن به شرکت های کشاورزی وتجاری يارانه می دهدويک بارديگرثابت کرد که تجارت آزاد جوکی بيش نيست.اينک آشکارامی توان ديد که بازارهای جهان رقابتی نيست وازانحصارهای امريکايی پيروی می کند.بازارهای جهان بين 238شرکت وبانک امريکايی و153 شرکت وبانک اروپايی تقسيم شده است وهمين تمرکز، ماهيت امپرياليستی اقتصاد جهان را نشان می دهد.نبايد فراموش کرد مهارموادخام جهان نيزدردست همين دارودسته است(80درصدشرکت های برترنفت وگازجهان امريکايی واروپايی اند).اکنون بيش ازهرزمان ديگری آشکارشده است که برای رسيدن به دنيايی بهتر چاره ای جزرويارويی بااين انحصار وپاسداران اش نيست!





Friday, August 02, 2002

٭
از وبلاگ دخترك شيطان:

Friday, August 02, 2002

٭ من تو اينترنت بيشتر اوقات سراغ وبلاگ ميرم و گويا.
اولين بار اصلا معني اينترنت رو با گويا فهميدم، هميشه يه نگاه به خبراش مياندازم. دو ماه پيش تو يكي از سايتهاي گويا خوندم كه رييس حراست كيش ميره سراغ يه خانم متاهل كه شوهرش براي يه كاري اومده بود تهران. انگار ميخواسته بهش تجاوز بكنه كه اون خانم از خودش دفاع ميكنه و اون آقا رو ميكشه. چهار سال تو زندون بود و آخرش هم به اعدام محكوم شد.
ديروز هم باز تو همين سايت اينترنت يه خبري خوندم. يه خانم متاهلي كه شوهرش راننده كاميونه و يه بار وقتي شوهرش براي حمل بار به يه شهر ديگه ميره يه آقايي به قصد تجاوز مزاحم اون خانم ميشه و اون خانم با جوهر نمك به صورتش ميپاشه و اون آقا كور ميشه و حالا دادگاه حكم داده كه چشمهاي اون خانم رو در ملا عام از حدقه در بيارن.
از ديروز كه اين خبر دومي رو خوندم همش دارم فكر ميكنم چي درسته چي غلطه؟ يه زن تا چه حد ميتونه از ناموس خودش دفاع كنه؟ من تا حالا خارج نبودم اصلا هيچوقت هم به مسائل سكسي فكر نكردم. ولي ميدونم كه تو خارج روابط خانم و آقا خيلي راحت تر از ايرانه. تو آمريكا يه خانم متاهل هر كار دلش بخواد ميتونه بكنه ولي اگه بخوان با زور بهش تجاوز كنند پدر مرده رو در ميارن. انگار يه بكسور شون هم بخاطر تجاوز به يه خانم 15 سال زنداني شد. بعد هم اينو ميدونم كه اين كشور رو نكبت گرفته و البته همه كشورهاي خارجي رو كه مسلمون نيستند نكبت گرفته. به خاطر همين كارها. اينقدر نكبت گرفته شون كه روزي صد بار به خدا ميگن چرا اين نعمت انقلاب رو به ايران اعطا كردي و مگه ما چقدر گناهكار بوديم كه به ما نظر نداشتي و ايرانيها واقعا ملت برگزيده ات هستند كه اينقدر بهشون لطف كردي.
يه راهش هم همين راهيه كه تو كشورهاي مسلمون هست. يعني زن و مرد نبايد همديگه رو ببينند تا موقع عروسي. بعد از عروسي هم هميشه حق با مرده. حتي اگه شوهر شما نباشه.
حالا از وقتي اين خبر ديروز رو خوندم دارم فكر ميكنم اين دو تا زن بايد چكار ميكردن. از خودشون دفاع ميكردن؟ چطوري دفاع ميكردن. بگه آقا خواهش ميكنم دست از سر من بردار؟ بگه ببخشيد كه من شوهر دارم حالا اگه ميشه برين سراغ يه زن ديگه؟ يا بگه اقا ميرم به زنت تلفن ميزنم ميگم بياد پوست از سرت برداره ولم كن؟ يا بگه اگه يه قدم ديگه جلو بياي ميرم تلفن رو برميدارم به 110 ميگم بياد پدرتو در بياره؟ يا مثلا بگه آقا تو رو حضرت …. برو دست از سرم بردار؟ اين ها ميشه دفاع مشروع؟
يا نه اصلا اجازه بده اون آقا بهش تجاوز كنه بعد منتظر شه بيان سنگسارش كنن؟





Home


FastCounter by bCentral
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com